محل تبلیغات شما

می خواهم مسلمان واقعی باشم



هیجان زده شده ام
شاید هم جو زده!
درونم چیزی برافروخته شده
گویی جانم در آماده باش است!
و تپش های تند قلبم بوی شوق همراه نوعی اضطراب را دارند!
مدت ها از آن ها دور بودم
با حسی شبیه دلخوری
اما اکنون که به آن ها رسیده ام
هیجان مرا بلعیده است!
گویی به عشق دوره نوجوانی رسیده باشم!
.
.
.
باورکردنی نیست
بیشتر از نصف مبلغ جایزه ام کتاب خریده ام
در رنگ ها و موضوع های مختلف و مورد علاقه ام
حتی دو جلد کتاب شعر هم خریده ام!
شعرهای عرفانی!!
مثل گرسنه ای که سر سفره ای پر از غذاهای رنگارنگ و دلخواهش نشسته باشد
در این فرصت محدود
به هر کدام ناخنکنی می زنم
و دلم از شوق گویی می ریزد!
دل آشفته مانده ام اول کدام را بخوانم!!!
.
.
.
آرزو دارم
یک ماه مرخصی .
و شب تا صبح فقط بخوانم و بخوانم
و به چیز دیگری نیندیشم!

هنوز نمی دانم
اگر گریستن در نماز
از درد یتیمی باشد
آیا صحت نماز دچار مشکل می شود؟
به خصوص یتیمی
که به تازگی
خوابی خوش از لشکر پدرش دیده باشد!
و دلش هوای او را کند!
.
.
راست می گویند
هیچ کس حق ندارد 
به بهانه گناهانش
به یاد خانواده آسمانی اش نباشد!
و دست طلب یاری به سویشان دراز نکند!
.
.
خدایا
با این دل هوایی چه کنم؟
من در دنیا فقط خوابم را می خواهم!!
و دیگر هیچ!!!
.
.
دوباره باز ماندم
و خوابی دلخوشم می سازد!
این بار بازمانده و دلخوش!
رسم عجیبی است
تکلیف به فدر وسع است!
و من آن قدر حقیرم که درد بازماندن مرا نمی کشد!
.
.
خداوندا تمام آرزوهایم را در خواب می جویم
در روزهایی که هوشیاریم در خواب است!
و بیداری هایم لبریز از غفلتی ناتمام!
نه حرکتی
نه پیشرفتی
نه داشته ای
و نه روحی که کمی همرنگی ساخته باشد
.
.
یتیم اگر خطا کند
می گویند نداشتن پدر تربیتش را ناتمام گذاشته است!
هر چند که یتیم می تواند تا مقام رسالت پیش رود!
.
.
در آرزویی بزرگ شناورم
و خواستار مقامی تربیتی هستم!
اما باکی نیست
آرزو هر چه بزرگتر باشد از خدایم که بزرگتر نیست!
و نداشتن وسع روحی را خدایم جبران می سازد
که او جانشین تمام نداشته های ماست!
من به خوبی می دانم
نداشته هایم مانع رسیدن به آرزویم نیست!
پس چه رازی پشت این نذر نامقبول است؟
خداوندا کمکم کن تا بدانم
.
.
کاش این روح تربیت نشده
به گوشه ای از هوای نفس های انسان کامل گره بخورد
و دیگر یتیمی را بهانه خطاهایش قرار ندهد!
و آرزوهایش را به جای خواب
در بیداری بجوید!
و نذر آرزو بر دل مورد قبول واقع شود!

به گمانم
کمی شکایت دارم
از خودم
از دنیا
من که هرگز مقیم مقام رضا نشده ام!
آنجا را فقط نشانم دادند!
و در ظرف وجودم نگنجید
آنجا بمانم!
.
.
سبز رنگ زیباییست
رنگ لباس بهشتیان
اما اگر یک بهشتی در زمین بپوشد
جهنم دیگری را شعله ور می سازد!
گاهی مباح گناه است!
و گاهی جهنم درون مشتاق سوختن!
.
.
کشاکش عجیبی است
دلی را که کسی منتظر صدایش می زند
و او بی اعتنا ، حواسش را به کسی باخته
که سوی منتظر می رود!!!
.
.
گویا حماقت را انتهایی نیست!
یا زنجیرهای محکم حجاب عقل شده اند!
.
.
پیچیده در گناه
اشک به بغل
حسرت رسیدن دارم
بی آنکه ذره ای هم رنگی ساخته باشم
و زنجیرهای غفلت 
پای حرکتم را فلج کرده اند
گه گداری تلنگری از منتظر می رسد
و من سراپا می سوزم
و ثانیه ای بعد
هیچ!!!
جهنم من شعله ور می شود!
و من هنوز در تردیدم
اشک های شبانه و درخواست آمرزش
توان خاموش ساختنش را دارند؟!
و تکرار می کنم
تا تلقینم شود
که یاس گناهی بزرگتر است!
.
.
ای منتظر 
محاسبه تلخ است
کسی را که مراقبه نمی تواند!
گامی پیش نه
یا دستی بگیر
یا .
من امید دارم
دفعه دیگر که پرسیدند
با کدام امام انس بیشتری داری؟
پاسخ دهم

من فقط اشتباه کرده ام
گاهی در اثر یک اشتباه 
کسی می میرد!
گاهی کسی هست و نیستش را از دست می دهد!
گاهی کسی آبرویش .
و گاهی کسی عُجبش می شکند!
.
.
.
مهم نیست اشتباهم را در بوق و کرنا کنند!
اشتباه پیامبر خدا آدم (ع) در قرآن کریم هم آمده است!
شاید لازم است
اشتباه من به گوش همه برسد 
تا مایه عبرت شود!
و همه آن هایی که خود را پاک می پندارند
اعتماد به خودشان را همواره تحلیل کنند
مبادا از روی خطا باشد!
.
.
.
آبروی این دنیا چه ارزشی دارد؟!
گر چه از در و دیوار خانه و . خجالت می کشم
چون شاهد حالت هایی از من بوده اند
و صداهایی از من شنیده اند
که خجالت آور است!
اما هر بار که چنین می شود
به در و دیوار و نگاه می کنم
و در دلم با خدایم مکالمه می کنم
خدایا این حال من است
کسی که بنده خطاکار توست
و امیدش فقط به توست
پس می پسندی چگونه به دیدارت حاضر شود
زمانی که دنیایش تمام شود
و اندوخته هایش بماند
اندوخته هایی که چنین حالاتی در پی دارند!
.
.
.
من از کجا بدانم قرار است چه بشود؟!
وقتی که خدایی که دوستم دارد
گاه و بی گاه زخم دلم را می فشارد
و درد تمام وجودم را می سوزاند
و آن لحظه که به هلاکتگاه یاس می رسم
دوباره خودش نجاتم می دهد!
.
.
.
فهمیده ام 
که این درد را بهبودی در دنیا نخواهد بود
و این زخم محلیست برای سنجش استقامتم!
هر از گاهی که خدایم فشارش می دهد
میزان استقامتم که مشخص شد
رهایش می کند
و خودش به درمان حالم می پردازد
و گاهی کام تلخم را به شیرینی اندکی شیرین می کند
اما زخم را درمان نمی کند
برای زمان فشار بعدی.
.
.
.
و من داشته ای جالبی در دنیایم ندارم
و امیدم به خداست و منتظرم ببینم 
مرا به کجا می کشاند.

وای از لحظه ای که گدا معتبر شود!
چه ها که نمی کند!
مثل .
.
.
خداوندا آن قدر با مهر به من پرداختی
که هوا برم داشته
دلم وسیله نقلیه می خواهد
که مخصوص خودم باشد!
و می خواهم آن را که مامور ساختی
مرا با وسیله نقلیه اش برساند
مرخص سازی!
هنوز هستند کسانی که باید برساند
دیگر نمی خواهم پابند من شود!
و بازرسین تو چنان کلافه اش کنند
که خودش پای پیاده دنبالم بیاید
و التماسم کند تا سوار شوم و مرا با وسیله اش برساند
چون رسیدن مرا جواز عبورش کرده ای!!!
راضیم خدا
بگذار برود!
حس می کنم دیگر حوصله دیدنش را ندارم!
من خودم وسیله نقلیه می خواهم
که مخصوص مخصوص خودم باشد!
با سرعتی بالا
که مرا سریعتر به تو برساند!
و کلاسی
که به من مزه قرآنت را بچشاند!
حتی وسط راه!!!
و دلی که دلش برای خلوت با تو دلتنگ شود!!!
فقط آن موقع دلتنگی می چسبد!
با این وضع
اصلا شاید دلم بخواهد
چند نفر را سوار وسیله ام کرده برسانم!
دل است دیگر!
هنوز منتظر است
روزی صیدش کنی!
و منتخبت روی او حساب باز کند!
.
.
آری
امان از لحظه ای که گدا معتبر شود .

می خواستم با خود عهد ببندم
دیگر ننویسم!
تا بماند 
آنچه از فضل می بخشند!
اما نتوانستم
از خوشحال شدنشان ننویسم
خداوندا
آن قدر مهربانی
که دل لباس های کهنه را نیز شاد می کنی!
گویی
صدای قهقهه مستانه شان را می شنیدم
زمانی که لباس های تازه ام زیر رگبار بهاری رحمتت چنان خیس شد
که تا نوبت بعدی تشرف خشک نشدند
و من به ناچار
لباس هایی را که لایق رفتن به حرم نمی دانستم
و برای پوشیدن در راه رسیدن به مشهد مقدس برداشته بودم را پوشیدم
چنان شاد بودند
که گویی بر تنم سنگینی می کردند
من رقص شاد عرفانیشان را لحظه ورود به حرم حس کردم
و اشک عاشقانه و سجده شکرشان را به تماشا نشستم
چنان به کائنات فخر می فروختند
که قابل تصور نیست!
و من مدهوش رافت امامم فقط تماشا کردم
بی آنکه یارای سخن گفتنم باشد
و بی خبر از خود 
آنچه را که به دلم انداختند 
فقط خواستم!
و منتظرم 
ببینم
برای روز آخر چه تدارک دیده شده
برای بی خبر مست مدهوشی
که فقط تماشا می کند
و لال ولی آرام و مطمئن
به خاطر ندارد
چه چیزهایی را لیست کرده بود
تا درخواست نماید!
گر چه گوشیش را بی آنکه سخنی گفته باشد
به مولایش نشان داد
تا اگر چه همه چیز را می داند!
ولی ببیند چه کسی او را بلاک کرده است!
.
.
لحظات سوار بر اسب سرعت می گذرند
و ثانیه های متبرک ملاقات به پایان نزدیک می شود
ولی این گدای ناچیز لال را آن قدر راضیش ساخته اند
که از درد دلتنگی هوس مردن ندارد!
و با کوله باری لبریز از امید 
فقط منتظر عنایت و هدایایی است
که لحظه بازگشت عطا خواهند نمود


و قال انی ذاهب الی ربی سیهدین : صافات : 99
و رحمتی وسعت کل شیء : اعراف : 156
.
.
.
و من مرده ای که هنوز زبان رمز را نمی داند
با دلی که می ترسد
و بی قراری می کند
اما تلاش دارد
اعتماد کردن را بیاموزد!
کاش گناه نکنم
و .
.
.
.
آه 
اعتکاف تمام شد
مثل همیشه من نبودم!
پیشتر اربعین هم سپری شده بود
و من بازمانده بودم!
پارسال ماه رجب امیدوارتر از امسال بودم
اما
حال امسال چه خواهد شد نمی دانم؟!
فقط دلخوشم به زیارتی .
که ان شاء الله تحولات روحیم را به سمت خوش عاقبتی سوق خواهد داد
وگر نه من مثل همیشه در راه مانده ام!
باید به انکار ادامه دهم
و به خوردن گل گاوزبان!
و قرص ب300
و گوش دادن به صوت . استاد شجاعی
و .
شاید امید بهبود باشد!
و باید
مدام تکرار کنم
جهنمی شدن دیگران تا زمانی که بهشتی نشده ام
به من ربطی ندارد!

بعد از ساعت ها غصه خوردن بی دلیل
و نامنظم شدن ضربان قلبم
بالاخره عصر از حالت چمباتمه خارج شدم!
گر چه باز هم دلم صاف نمی شد
به تمیز کاری پرداختم
شاید ذهنم کمی بیاساید
در همان لحظات اتفاقی دیگر در حال رخ دادن بود 
و من بی خبر بودم!
اتفاقی که اثرش حالم را خوب کرد!
در حال تمیز کاری در سرویس بهداشتی
در حالی که در ذهنم با خودم می جنگیدم!
-و دلم می خواست با خدایم آشتی کنم ولی نمی توانستم-
ناغافل کمی آب ناپاک بر لباس و دست و صورتم پاشید
چندشم شد
اما دست و صورتم را آب کشیدم
و با خیال راحت به کارم ادامه دادم
چون می دانستم آخر سر به حمام خواهم رفت! 
و لباس هایم را نیز خواهم شست
چند دقیقه که گذشت
کسی در درونم گفت
چرا وقتی ناپاک شدی
از غصه نمردی!
چرا گریه کنان بر سرت نزدی!
چرا حسرت از بین رفتن پاکی را نخوردی؟!
چرا به کارت ادامه دادی در حالی که ممکن بود دوباره این اتفاق بیفتد؟
چرا قسمت آلوده شده صورت و دستت را با چاقو نبریدی؟
یعنی توبه در حد آب پاک کننده نیست؟!
یا قدرت خدایت کمتر از حمام است؟!
نکند چون خداوند آخر سر پاکت خواهد کرد
اجازه داده خود را آلوده کنی
تا آلودگی و بدیش را بشناسی!
یا بدانی آلوده بودن حال خوبی ندارد!
یا می خواهد حسرت پاکی در دلت غلیان کند
تا مشتاق حمام شوی!
یا .
اشک هایم سرازیر شد
گویا با خدا آشتی کرده باشم
در دلم نجوا کنان گفتم:
"استغفرالله و اسئله التوبه "
و کم کم حالم خوب شد
بعدها که همسرم به خانه آمد
و دید با پیراهن نخی رنگ و رو رفته پسرم که دیگر تنش نمی شود
شیشه میز را پاک می کنم
بغضش ترکید
و گفت : با این لباس پاک نکن حیف است!
و من شگفت زده شدم
وقتی فهمیدم
 لباس های در حد نو و زیبا ولی کوچک شده بچه ها را
که بالاخره دل از آنها کندم
چون می دانم دیگر .
و لباس های دیگر را با آن ها دادم تا به روستاهای اطراف ببرد 
شاید به درد کسی بخورد
وقتی به روستاییان داده بود
چه صحنه های غم انگیزی شکل گرفته بود
و دانستم درد و نیاز بین مردم غوغا می کند
و این دم عیدی برخی آهنگ غم انگیزی دارند.
و دانستم باید بعد از این لباس های کهنه را هم جمع کنم.
و بغض من هم ترکید
وقتی بعد از دانستن هم زمانی دو اتفاق درک کردم
دادن لباسی که تازه نیست هم می تواند احساسم را نجات دهد!
چه برسد به انفاقی که .
باید این روزها کمتر خرج کنم
چون می خواهم نجات پیدا کنم!


آخرین جستجو ها

لژیون یازدهم نمایندگی حر neuhearriver Cathryn's memory snugunmoti آتلیه عکاسی و فیلمبرداری آنلاین ( ایلیا ) آبدانان - شعر و رباعی و غزل ناب عاشقانه Digital Photography Online فروشگاه پروژه های میکروکنترلر (AVR PIC 8051 ) خبری تفریحی maumentjopal فیلم هایی را که تا فرصت دارید باید دید مطلب دیجیتال